در عالم بی‌خوابی دیدم

زمین گرد نبود

من کنج‌ دنج‌ترین گوشه‌اش کز کرده بودم.

هم میل بافتنی دستم بود

هم کتاب سفرنامه

و یک کره بزرگ کنار دستم

که می‌چرخاندمش

و می‌دانستم

در خواب سرزمین‌هایش

هرشب مسافر کوچه پس کوچه‌هاشانم*.


*سفرهایی تو را در کوچه‌هاشان خواب می‌بینند. (سهراب سپهری)

+ تاريخ ۱۴۰۲/۰۶/۰۲ساعت نويسنده ماه-ی |

کلام در کلمات نمیگنجد

و سکوت کافی نیست

و نه فریاد کارگشا!

اما عشقی که از درون میجوشد

سرریز میشود ناگزیر

خورشید را ببین که سرریز نورش

ماه شده!

که ماهیان گِرد انعکاسش در آب طواف میکنند...

+ تاريخ ۱۴۰۲/۰۴/۱۳ساعت نويسنده ماه-ی |

ساعت دوازده و سی دقیقه شب است. با چای و بیسکوبیت آمدم روی تراس و پشت میز نشستم. لب تاب را روبرویم باز کردم و دعاهای شب اول ماه رمضان را خواندم. وسط دعا خواندن چای میخوردم. یکهو به خودم آمدم دیدم دینداری ام چقدر خارجی شده. چرا حتی به فکرم هم نرسید که سجاده ام را پهن کنم روی تراس و روی سجاده بنشینم و دعاها را بخوانم؟ نمیدانم... شاید چون با لب تاب دعا خواندن پشت میز متناسب تر است تا روی سجاده!

پارسال شب اول ماه رمضان کجا بودم و امسال کجا... نازنین دست فاطمه یک ساله را گرفته بود و با مامان جلوتر از من در ورودی صحن انقلاب روبروی ضریح ایستاده بودند. من منظره ی روبرویم را نگاه میکردم و خدا را بخاطر این همه نعمت شکر میکردم. امام رضا، حرم، ماه رمضان، خانواده، و حس خوب حضور در حرم در شب اول ماه رمضان با خانواده.

چقدر سحرهای ماه رمضان در حرم حالم خوب بود. چقدر دلم میخواست آن حس ناب و بهشتی کش بیاید تا آخر عمر. حالا کجای جهان ایستاده ام؟ کجای عمرم؟ کدام نقطه از مسیر معنویت و معرفتم؟

شب اول رمضان 1938 در حرم

+ تاريخ ۱۳۹۷/۰۲/۲۸ساعت نويسنده ماه-ی |

بین هم نسلی های خودم و نسل های بعد از ما شبیه من زیادند. جوانها و نوجوان هایی که با برنامه کودک و کارتون و سریال بزرگ شدند. هم کارتون های دوران کودکی و هم سریال های بعد از آن با ایجاد هیجان های کاذب و جذابیت های سطحی ما را پای خودشان نشاندند.عادت کردیم به سریال دیدن؛ و اخبار و مستند تماشا کردن های پدرها آنهم زمانی که شبکه ی دیگری سریال پخش میشد شکنجه ی دوران کودکی و نوجوانی مان بود. (مخصوصا اخبار ساعت دو که درست با وقت ناهار تنظیم شده بود و غذای خوشمزه مامان را کوفتمان می کرد!)

بزرگتر که شدم از خودم خجالت کشیدم. از اینکه ساعت ها عمرم را پای تماشای تعقیب و گریز تام و جری و میگ میگ و شوت های چند قسمتی سوباسا و کاکرو هدر کردم. هرچند خجالت دنبال کردن سریال های آبکی به مراتب بیشتر بود! تصمیم گرفتم وقتم را صرف دیدن برنامه های مفیدتری کنم. توی یوتیوب و آپارات، سخنرانی و مصاحبه و مستند و گزارش سرچ میکردم اما بیشتر وقتم صرف پیدا کردن یک برنامه ی مفید جذاب میرفت و اکثر اوقات دست خالی برمیگشتم! عادت کرده بودم به هیجان و جذابیت. البته جای افسوس دارد که یک آدم بالغ و رشد یافته نتواند روی یک موضوع مفید و علمی و بدردبخور تمرکز کند و لازم باشد یک جوری جذابیت برایش ایجاد کنند تا توجهش جلب شود. اما تا وقتیکه متصدیان تربیتی و فرهنگی فکری به حال اصلاح اختلالات کم توجهی جوانها بکنند، خوب است که عده ای در قالب های جوان پسند، مفاهیم و محتواهای مفید و تاثیرگذار را ارائه دهند. برای من مستندهای انقلاب جنسی و میراث آلبرتا از جنس همین کارهاست. موضوعاتی که در عین جذابیت مفید و تاثیرگذارند و در عین حال موضوعات روز و مسائل مهم جامعه هستند. ظاهرش چندتا پرسش و پاسخ و مصاحبه است اما نتیجه اش به فکر فرورفتن مخاطب و بیشتر شدن درکش از جهان و زندگی است.

من کارشناس فیلم و مستند و ... نیستم. پس در جایگاه نقد نمی نشینم اما به عنوان یک ناکارشناس نامتخصص به نظرم میرسید انقلاب جنسی از لحاظ حرفه ای و تکنیکی ضعف های زیادی دارد. مثلا این که انقلاب جنسی 2 نتیجه ی روشن و مشخصی را ارائه نمی دهد و در بعضی موارد آدم نمیفهمد فازش چیست!

اما این مستند احساس تاسف بسیار عمیقی را در من زنده کرد که اگر مخاطبانی با تفکرات متفاوت را هم به این درک و احساس برساند قطعا برای جامعه امروز کار بزرگ و اثربخشی کرده.

احساس تاسف از اینکه جوان های ما با انگیزه تر و مصمم تر از هروقت دیگری تلاش میکنند قدم در راهی بگذارند که غرب تا به انتهایش رفته و امروز فهمیده بن بست است و دارد برمیگردد... .

در پایان از تولید کنندگان این مستند عاجزانه خواهشمندم برای ساختن قسمت های بعدی، اگر دسترسی به فردی که زبان انگلیسی را خوب صحبت کند و در عین حال گزارشگری و ... را بلد باشد ندارند، لااقل اجازه بدهند یک متخصص زبان انگلیسی در تنظیم و ویرایش متن و سوالات و جملات از پیش مشخص شده کمکشان کند! و من الله التوفیق...

پ.ن 1: برای خودم هم جالب است. خییییلی جالب است که سخنرانی های رهبر اینقدر برایم جالب است :)

یعنی توی تاپ تن برنامه هایی که جذابیت و مفید بودن را همزمان شامل می شوند، سخنرانی های رهبر نامبر وان است!

پ.ن2: البته جا داره که بگم من این مستند رو یه بار بیشتر ندیدم و فرصت نکردم هنوز که دوباره و دقیقتر نگاه کنم و قطعا یه بار دیدن کافی نیست واسه نظر درست دادن!

+ تاريخ ۱۳۹۷/۰۲/۰۱ساعت نويسنده ماه-ی |

برگشتم! مثل توی فیلم ها که آدم ها بعد از یک سفر خیلی طولانی برمیگردند به خانه ای که مبلمان و اسباب و اثاثیه اش با ملافه های سفید پوشانده شده و روی تمام سطوحش یک لایه ی قطور خاک نشسته و کنج تمام دیوارها تار عنکبوت بسته و شیرهای آب زنگ زده و ... بعد با یک آهنگ مخصوص صحنه هایی از برداشتن ملافه های سفید و گردگیری را یکجوری نشان می دهند که آدم فکر میکند چه کار شیرین و لذت بخشی است؛ اما من دوست دارم روز اول را بدون توجه به تارعنکبوت ها و گرد و خاک ها، بدون برداشتن پارچه های سفید روی مبل راحتی لم بدهم و یک لیوان چای داغ بنوشم:

 

 

 

اینکه در شرایط آرام و مساعد و بدون هیچ دغدغه ی ذهنی و نگرانی بابت کارهای نکرده ساعت های زیادی را به کتاب خواندن و البته کتاب خوب خواندن بگذرانم همیشه یکی از شیرین ترین آرزوهایم بود که عادت داشتم قبل از کنکورها و امتحان ها و تحویل مطلب ها مدام به آن فکر کنم. می گفتم یک روز بالاخره درس و دانشگاه تمام میشود و آرزویم را عملی میکنم. درس و دانشگاه تمام شد، یک سال بیکار بودم اما انگار کارهای روزمره و دغدغه های کوچک همیشه توی صف هستند و به محض اینکه میدان را خالی ببینند خودشان را توی شبانه روز آدم جا می کنند. اما آرزوها سنگین و مغرور یک گوشه مینشینند تا بروی سراغشان و شبانه روزت را برایشان خالی کنی. حالا که دوباره نزدیک امتحان شده یاد آرزوی قدیمی ام افتادم. نه اینکه درس بخوانم اما فکر اینکه یک کار مهمتر هست که باید انجامش دهم مرا از وقت صرف کردن پای یک کار ظاهرا غیر مهم بازمیدارد. اما کم کم دارم یاد میگیرم که از خواندن کتاب های خوب لذت ببرم حتی اگر امتحان داشته باشم. کم کم دارم با این واقعیت کنار می آیم که وقتی درس نمیخوانم و به کارهای مهمم نمیرسم لازم نیست کتاب خواندنم را هم تعطیل کنم!

دو کتابی که اخیرا خواندم و از خواندنشان واقعا لذت بردم:

راز فال ورق: یوستین گوردر

مردی به نام اُوِه: فردریک بکمن

 

شما این روزها کتاب خوب چی خواندید؟

+ تاريخ ۱۳۹۷/۰۱/۲۶ساعت نويسنده ماه-ی |
بسم الله الرحمن الرحیم

کوچکتر که بودم چقدر رها بودم. مثل بادکنکی که نخش به هیچ جا وصل نیست. هر چقدر بخواهد می تواند بالا برود. هرجایی بخواهد میتواند برود.... . یک چیزهایی از #مرگ و زندگی می دانستم، و از زندگی پس از مرگ، از #بهشت و جهنم. از اینکه وقتی بمیری تازه بدبختی هایت شروع می شود و به همه حسابهایت رسیدگی میکنند. اما شنیده بودم #شهید حساب و کتاب ندارد. عذاب و جهنم هم ندارد. بعد از مرگ هم خیلی خوشبخت تر میشود. برای همین تصمیم گرفتم شهید شوم. از مردن اصلا نمیترسیدم فقط دلم خیلی برای خانواده ام میسوخت که لابد با مردن من چقدر غصه می خوردند... . تصمیم گرفته بودم موقعیتش که فراهم شد سریع خودم را بیندازم جلو و یکجورهایی بروم در ردیف شهدا! مثلا اگر پای نجات جان کسی آمد وسط خودم را فدا کنم و ... خلاصه تا بچه هستم و گناه زیادی ندارم بمیرم یا شهید شوم که آن طرف زندگی بهتری داشته باشم. بزرگتر که شدم توقعاتم رفت بالا! به همین راحتی بمیرم؟ نع! دیگر اجر شهید را هم بدون یک کار خیلی بزرگ تاثیر گذار درست و حسابی  نمیخواستم. (اینکه اصلا مگر به کسی که کار خیلی بزرگ تاثیرگذار درست و حسابی نکرده هم اجر شهید میدهند یا نه را دیگر نمی دانم!) هرچه بیشتر میگذرد بیشتر دلم نمیخواهد بمیرم. فکر میکنم درست نیست همینطوری الکی الکی از دنیا بروم. حتی در راه یک کار خوب. دلم هی بیشتر و بیشتر میخواهد. کار خوب کافی نیست. باید یک کار خییییلی خوب خیییلی بزرگ کرده باشم. همه ش هم از خدا میخواهم حالا که جوان هستم و پتانسیل اش را دارم فرصتش را به من بدهد تا خودم را شکوفا کنم و مثل غنچه نشکفته پرپر نشوم! خلاصه از آن دوران رهایی و بی تعلقی کودکی حسابی فاصله گرفتم. اما این سفر را اگر بروم و در حد قابل قبول انجامش دهم تا حد زیادی خیالم راحت می شود. لااقل دلم خوش است یک کار بزرگ در زندگی ام کرده ام. آن دنیا هم جلوی امامان و پیامبران و بزرگان یک مطلب قابل عرض برای گفتن دارم. خداوکیلی این سفر اگر نصیبم نشود یا خدا و امام حسین از من قبولش نکنند تا اینجای زندگی ام که چند روزی از سال بیست و چهارمش می گذرد تقریبا هیچ غلط خاصی نکرده ام! بجز همان زیارت پیاده نیمه شعبان نود و دو که آن هم اگر مورد قبول واقع شده باشد حالا یک چیزی ولی بهرحال زیارت اربعین نمی شود. این سفر می تواند خیلی آرامم کند. خیالم را تا حد زیادی راحت می کند. بعدش اگر بمیرم هم شاید واقعا چیزی از دست نداده باشم. دعا کنید که از من پذیرفته شود.

#انی_احامی_ابدا_عن_دینی

#اربعین#پیاده_روی#کربلا#طریق_نجف_الی_کربلا#امام_حسین#التماس_دعا

پ.ن: دوستانی که نتوانستند امسال بروند در صورت تمایل اسامی شان را به من بدهند اگر رفتنی شدم ان شالله در حد توان چند قدمی به نیابت از هرکدام برخواهم داشت. ان شالله که از شما قبول کنند...

پ.ن1: امشب سفرنامه پیاده روی نیمه شعبان نود و دو را خواندم باز بیش از پیش هوایی شدم. در آدرس زیر قابل رویت است :

http://mah-i.blogfa.com/cat-6.aspx

+ تاريخ ۱۳۹۵/۰۸/۲۴ساعت نويسنده ماه-ی |

ز خود هرچند بگریزم، همان در بند خود باشم

رمِ آهوی تصویرم، شتاب ساکنی دارم*

 

 

* واعظ قزوینی

 

+ تاريخ ۱۳۹۲/۱۱/۲۷ساعت نويسنده ماه-ی |

عمق دلتنگی را دلِ تنگ میداند و بس!

دلتنگ ها بشنوند +

+ تاريخ ۱۳۹۲/۱۰/۰۱ساعت نويسنده ماه-ی |